آموزشی

دانش آموز ان واقعی!!!

بعد از سال ها انتظار یک روز برفی در اصفهان

مسافر




زمستان

عاشق زمستان و برفم ، او را نمی دانم ...

من و زمستان ، هیچوقت او را نفهمیدیم. 


نظرشما چیست؟

داستان کوتاه

داستان مورچه

مورچه هرروزصبح زودسرکارمی رفت و بلافاصله کارش راشروع می کرد. باخوشحالی به میزان زیادی تولید می کرد.رئیسش(که یک شیربود) ازاین که می دیدمورچه می تواندبدون سرپرستی بدین گونه کارکند، بسیار متعجب بود.

بنابراین  سوسکی را که تجربه بسیار بالایی در سرپرستی داشت و به نوشتن گزارشات عالی شهره بود، استخدام کرد.

?What do you think

نکات آموزنده